گاهی اگر به آسمان نگاه کنیم ردی از بال گشودن آن بنده های صالح دیده میشود. قصه آن جماعت قصه دلنشین و حسرت برانگیزی است اما عجیب تر از آن ها، قصه جامانده های از آن قافله است که زرنگ تر و زیرک تر از باقی باقیمانده ها خود را آسمانی میکنند.
این روزها سالگرد شهادت یکی از آن هاست. امیر اسدی (فرمانده تخریب) از بازماندگان قافله ، که 18 سال بعد از جنگ بار سفر آسمانی خود را بست. تخریب چی قرارگاه کربلا که سال 60 وقتی شاگرد دبیرستان بود به اهواز آمد و تخریب چی شد و سال ها بعد ( ششم اردیبهشت سال 1386) در پاکسازی میادین قصر شیرین به شهادت رسید.
خبر را که دادند حس عجیب و غریبی در جان و دلم افتاد. هم غم بود، هم رضایت.
دیگر امیر را نمی دیدم ولی شهادت هم حق او بود. او باید در همان جنگ بار خود را میبست ولی خدا او را برای اهل دنیا سال ها نگه داشت. اصلاً مزد جهاد همین است. دیر و زود دارد ولی...
نوجوان محله کوی کارمندان گنبد کاووس آن وقت ها که هنوز پای نیروهای گسترده مردمی به جهبه ها باز نشده بود رزمنده شد و تا آخر هم در جبهه ماندگار.
میدان های مین سوسنگرد که آن روزها عمق و طول چندانی نداشت و بعد ها در مقابل میادین "فکه " و "زید " و "طلائیه " اصلاً به حساب نمیآمد اولین قدمگاه امیر بودند و مدتی بعد در طریقالقدس به عنوان نیروی تخریب تیپ ثارالله معبرزنی کرد.
بعد در فتحالمبین با ترکش های مین سوسکی راهی بیمارستان شد. باز برگشت و در "بیتالمقدس " و "رمضان " به عنوان معبرزن حرفهای کار کرد که در پاکسازی منطقه زید، کف پای خود را از دست داد که بعد از آن راه رفتن او جور دیگری شد ولی از جنب و جوش امیر چیزی کم نشد.
وقتی از او شرح ماجرا را می پرسیدی کل آن را با این جمله جواب می داد که «صدام پایم را گاز گرفته»
امیر مصداق یک رزمنده مسلط و حرفهای بر تخریب و انفجارات بود که به امر امام خود را وقف جبهه ها کرد و بارها جراحت سبک و سنگین او را به برگشت از جبهه ها وادار نکرد. بزرگمرد ریز جثه، همیشه خندان و کم حرف که هیچگاه لب به بازگویی خاطرات سال ها ی جنگ خود نکرد.
بی ادعایی او و شجاعت کم نظیرش هم اگر به آن صفات اضافه کنیم آدمی فرشته خو را رقم زده بود که امروز آرزوی دیدن یکبار دیگر او را میکنیم.
اما چارهای نیست که فرشته ها و صد ها رفیق شهید او که بسیاری از آن ها، شاگردان او در کلاس های آموزش تخریب بودند. او را با خود به آسمان بردهاند.
زنده ماندن او در جنگ چیزی از معما کم نداشت. بارها و بارها در عرصه هایی وارد شد که بچه های تخریب او را رفتنی می دانستند.
اصلاً امیر معروف شده بود که نیروها را با خود می برد، آن ها به شهادت می رسند و امیر مجروح می شود !
یکی از رفقای دیرین او در جایی گفته است: «امیر در عملیات خیبر ما فوق تصور عمل کرد. در شب سوم که آتش دشمن و سختی کار عرصه را به حدی تنگ کرد که مقرر شد نیروها از داخل میادین تنها از یک معبر و به صورت متمرکز عبور کنند.
"شهید عاصمی " فرمانده گردان برای معبرزنی خود ، امیر و چند نفر دیگر از قدیمی ها را داوطلب کرد.
کار که شروع شد دشمن با 20 تیربار و یک توپ ضدهوایی تمام میدان را در ارتفاع پایین زیر آتش گرفت و به تعبیری میدان را جارو کرد.
وضع جوری شد که بچه ها برای دقایقی به پشت خاکریز خودی آمدند و در حالت بی تدبیری به سر بردند که یکباره امیر اسدی به وسط جمع پرید و از عاصمی اجازه ادامه کار را گرفت که عاصمی با بوسه بر سر او موافقت کرد. امیر به سرعت کار را دوباره شروع کرد که من در آن لحظات که جهنمی از آتش برپا بود او را در قالب یک قهرمان اسطورهای دیدم.
بی جهت نبود که شهید عاصمی او را خیلی قبول داشت، چرا که امیر قفل شکن کارهای گره خورده بود. وقتی علی عاصمی بر اثر انفجار مهیب پودر شد امیر گفت که «شهادت این طوری خوب است»
سال ها بعد امیر در کسوت معلمی از سوی نیروهای پاکسازی میادین فراخوانده شد و از تجربیات خود در این راه بهره برد.
مقدر این بود که آرزو و دعای او در فراق فرماندهاش مستجاب شود و در میان هزاران پوند مواد منفجره راهی به آسمان برای او گشوده شود و اگر از علی عاصمی تکهای از بدن باقی ماند امیر این بار رکورد او را هم شکست و از خود هیچ برجای نگذاشت.
امیرجان جنگ که تمام شد فکر کردیم تو را از دست فرشته ها گرفتیم و بر زمین نگه داشتیم تا یادگاری از آن بچههای سفر کرده تخریب در جمع خود داشته باشیم اما...
به علی عاصمی که مراد تو بود و امروز همنشین او شدهای و به همه شهدای تخریب سلام رسان ما باش
نظرات شما عزیزان: